محمد عنبرسوز | شهرآرانیوز - هاتف علیمردانی یکی از فیلمسازان پرکار سینمای ایران است که در یک دهه اخیر کم و بیش هرسال یک فیلم تازه ساخته و حالا با
«ستارهبازی» خودش را در جشنواره فیلم فجر محک میزند. این فیلم اثری با شکل و شمایل هالیوودی است که، با سرمایهگذاری علی سرتیپی باسابقه در مقام تهیهکننده، در کشور آمریکا فیلمبرداری شده است.
«ستارهبازی» از چند فیلم آخر علیمردانی بهتر است و رشد چشمگیری در کارنامه این فیلمساز را نشان میدهد؛ اما باز هم آنقدر اثر خوشساخت و مهمی نیست که در زمره بهترینهای جشنواره قرار گیرد. فیلم تمرکز خود را بر روی دو موضوع مهاجرت و اعتیاد میگذرد و ذیل آنها رابطه نیمبند یک پدر و دختر را هم، در حد توان، پرداخت میکند.
سفارش فرهنگی
در سالهای اخیر واکنش منتقدان و اهالی سینما به فیلمهای سفارشی بسیار تندتر از قبل شده و معیار روشنی هم برای این موضوع وجود ندارد. علاقهمندان به سینما عادت کردهاند که دست روی پروژههای سیاسی یا تولیدات سازمانهای خاص بگذارند؛ این در حالی است که سفارشیسازی در سطح فرهنگی و اجتماعی هم وجود دارد و گاهی فیلمساز داوطلبانه به چنین رویکردی تن میدهد. به نظر میرسد «ستارهبازی» هم یکی از همین آثار است؛ فیلم پرهزینهای که چنان چهره مهیب و ترسناکی از مقوله مهاجرت پیش چشم بیننده میگذارد که از فرط تلخی، به آزار دهنده بودن میزند.
یک داستان واقعی
در سالهای اخیر سینمای ایران بارها عباراتی را در تیتراژ ابتدایی فیلمها دیده که حاکی از ساخت اثر بر اساس یک داستان واقعی هستند. این در حالی است که درام مبتنی بر داستان واقعی، فینفسه هیچ ارزش و اعتباری اضافهتر از درام کاملا تخیلی ندارد و چه بسا خلق یک جهان ذهنی از هیچ، به مراتب ارزندهتر از تبدیل کردن صفحه حوادث روزنامه به فیلم باشد. «ستارهبازی» از آن دست فیلمهایی است که بر اساس یک داستان واقعی تولید شده، ولی مرزهایش را از سینمای مستند تفکیک نمیکند. علیمردانی در تیتراژ پایانی «ستارهبازی»، سعی میکند به ما نشان دهد که فیلمش را موبهمو از روی واقعیت ساخته؛ اما هرقدر فکر کنیم نمیفهمیم که اگر «ستارهبازی» یک مستند کم هزینه و بیادعا بود، دقیقا چه چیزی از این فیلم کمتر داشت.
شخصیتهای ناپخته
خصلت مستندنمایی «ستارهبازی» باعث میشود فیلم نهایتا به چیزی جز بازسازی ساده سرگذشت یک خانواده دست پیدا نکند. هاتف علیمردانی در انتخاب سوژه و عزمش برای تبدیل آن به فیلم، خوب عمل کرده و تمرکزش را بر روی موقعیتی گذاشته که امکانهای نامحدودی در اختیارش قرار میدهد. به عبارت دیگر، پیرنگ اصلی «ستارهبازی» آنقدر ظرفیت ناشکفته و امکان بروز ایدههای مهم دارد که انتخاب این قصه و شیوه فیلمسازی مورد بحث را توجیه میکند. مشکل، اما این است که فیلمساز فکر میکند اشاره کردن به واقعیت، برای تبدیل کردن نقش به شخصیت کفایت میکند.
«ستارهبازی» نزدیک به دو ساعت وقت دارد که ما را به عمق شخصیت صبا ببرد. در این مورد، ما تقریبا همه چیز شخصیت را از کودکی تا به امروز میدانیم و همه وقایع و گفتگوها حول او شکل گرفته. حتی علی مصفای آشنا و همدلیبرانگیز، در نقش روانشناس صبا، سالها تجربه و وجاهت خود در سینما را به کار بسته تا شاید بتواند دست بیننده را در دست صبا بگذارد.
با این همه، در نهایت مخاطب چیز زیادی از این شخصیت نمیفهمد و جز انبوهی از جملات کلیشهای و نمایش موقعیتهای دردناک به چیزی که درخور اشاره باشد دست نمییابد؛ مگر قضاوت درباره انحطاط جهان غرب و پوچی نهفته در مقوله مهاجرت. در واقع، بزرگترین مشکل «ستارهبازی» این است که برای پرداخت نقش اولش به همان فایلهای ارسالی شخصیت واقعی برای روانشناسش اکتفا کرده و کارگردان خودش را بینیاز از به کار بستن قوه خیال یافته است.
تیم بازیگران
گروه هنرپیشههای «ستارهبازی» از چهار چهره مهم تشکیل شده که هر کدام شرایط منحصربهفردی دارد. حضور مایکل مدسن، ستاره مشهور سینمای آمریکا، در این فیلم بسیار کنجکاویبرانگیز است؛ اما ما در نهایت میفهمیم که این فقط یک ترفند عاریتی و تزیینی است که حتی حذفش هم لطمهای به فیلم نمیزند. شبنم مقدمی و فرهاد اصلانی نقش والدین صبا را بر عهده دارند که هردو اجراهای خوبی به نمایش میگذارند؛ اما مشکل آنجاست که انتظار از این دو بازیگر کاربلد بسیار بیش از اینهاست که در چنین نقشهای سادهای، سالهای اوج خود را به اشک و آه سپری کنند.
شاهنقش «ستارهبازی»، اما برای ملیسا ذاکری نوشته شده و این بازیگر جوان هم تلاشی ستودنی برای رنگآمیزی شخصیت از خود نشان میدهد. البته اجرای حجیم و دشوار ذاکری چند باری از خط بیرون میزند؛ اما او در نهایت موفق میشود سردرگمی و بیقراری مورد نظر را همراه با پرخاشگری، تا حد زیادی به مخاطب منتقل کند. کم و کاستی هم اگر در این مورد وجود دارد، به متن و پرداخت ناقصش از شخصیت بازمیگردد، نه اجرای بازیگر نقش اول فیلم.